جانا،دلم بعشق گرفتار می کنی
جان مرا نشانهٔ تیمار می کنی
بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک
اندر جفا تکلیف بسیار می کنی
با من همیشه چرخ شتمگار بد کند
تو اقتدا بچرخ ستمگار می کنی
داری دهان چو نقطهٔ پرگار و در غمت
بر من جهان چو نقطهٔ پرگار می کنی
با من ره جفا سپری و بدین سبب
در چشمها چو خاک رهم خوار می کنی
دفع جراحتست زره ها و تو مرا
مجروح دل بزلف زره وار می کنی
لشکرکشان بلشکر جرار کی کنند؟
آنها که تو بطرهٔ طرار می کنی
عشقست با رخ تو بخروارها مرا
با این همه که ظلم بخروار می کنی
بر کافران نکرد کسی آن ستم ، که تو
برمادحان شاه جهاندار میکنی
خوارزمشاه ، آن که سزد بوقت حرب
تشبیه او بحیدر کرار می کنی
آنکس که در حمایت خوارزمشاه نیست
از جور حادثات جهان در پناه نیست
یار از وفا برید ، ندانم چه او فتاد ؟
راه جفا گزید ، ندانم چه اوفتاد ؟
در ما نگاه می کند ، آنکه روز و شب
جز روی ما ندید ،ندانم چه اوفتاد ؟
جز من نبود مأمن او در همه جهان
ناگه ز من رسید ،ندانم چه اوفتاد ؟
آرام او نبودی جز با من و کنون
بی من خوش آرمید ، ندانم چه اوفتاد ؟
روی چو گل نهفت و زین روی خار غم
در جان من جلید ، ندانم چه اوفتاد ؟
سربرد از خط من و آخر خط جفا
بر نام من کشید ، ندانم چه اوفتاد ؟
نوشین لبش امید همی داشت جان من
زهر غمش چشید ، ندانم چه اوفتاد ؟
بالای همچو تیر من از بار جور او
همچون کمان خمید ،ندانم چه اوفتاد ؟
بخریدمش بجان و کنون از جفای او
کارم بجان رسید ، ندانم چه اوفتاد ؟
اسرار ما ، که بود نهان از همه جهان
شاه جهان شنید ، ندانم چه اوفتاد ؟
شاهی ، که خصم ملک ز مردیش عاجزست
خورشید خسروان جهان شاه اتسزست
خوارزمشاه رایت ایمان بلند کرد
جان مخالفان هدی مستمند کرد
شخص حسود موضع حد حسام ساخت
فرق ملوک موقع سم سمند کرد
عنوان نادرات تواریخ عالمست
آن واقعات کو بسمرقند و چند کرد
بسیار حصن های حصین را بتیغ تیز
بگشاد و پایهای دلیران ببند کرد
تنین آسمان نکند تا بروز حشر
آنها که شهریار بخم کمند کرد
من صد مصاف هایل او پیش دیده ام
او بی قیاس کرد ، ندانم که چند کرد ؟
درنده گرگ را اثر عدل شاملش
در دشت راعی رمهٔ گوسفند کرد
مهرش چو آب شخص ولی را حیات داد
کینش چو زهر جان عدو را گزند کرد
لفظی که گفت ، دولت آنرا عزیز داشت
کاری که کرد ، گردون آنرا پسند کرد
مثلش نبود جز بمعالی وزین قبل
نام بلند یافت چو همت بلند کرد
گسترده در بسیطهٔ آفاق نام اوست
گردون مطیع او و زمانه غلام اوست
آنانکه تیغ نصرت او بر کشیده اند
سر بر فراز گنبد اخضر کشیده اند
بی سر بمانده اند بصحرای کار زار
آنانکه از متابعتش سر کشیده اند
زوار ازو عطیت بی حد گرفته اند
کفار ازو بلیت بی مر کشیده اند
با رسم ملک او همه آفاق خط نسخ
در رسم های ملک سکندر کشیده اند
اعدای او ، انارهم الله ، برزم او
از دست مرگ ضربت خنجر کشیده اند
احباب او ، اعانهم الله ، ببزم او
در خلد عدن شربت کوثر کشیده اند
در بوستان دولت او مست نعمتند
آنانکه جام طاعت او در کشیده اند
اعدا کشیده اند ازو ،آنچه مشرکان
در خیبر از وقایع حیدر کشیده اند
مردان کارزار ز بیم حسام او
در سر چو عورتان همه معجر کشیده اند
با عدل او شدست فراموش خلق را
رنجی که از سپهر ستمگر کشیده اند
چرخ بلند بستهٔ پیمان او شده
اطراف شرق و غرب بفرمان او شده
ای شاه شرق ، وقت جوانی عالمست
آفاق همچو عیش ولی تو خرمست
مر ابر را نثر ز لولوی فاخرست
مر خاک را بساط ز دیبای معلمست
مرده جهان ز باد سحر زنده چد دگر
در باد معجر دم عیسی مریمست
گل باطراوتست چو رخسار دلبران
گلبن بسان قامت عشاق پر خمست
مر ابر را ز برق وز باران چو عاشقان
هم سینه پر ز آتش و هم دیده پر نمست
روی زمین ز لاله و گل پر نگار و نقش
از سعی چرخ اخضر چون چرخ اعظمست
این تیره فام خاک درین فصل نوبهار
پر سبزه از عنایت این سبز طارمست
عالم چو جنتست و لیکن ز بیم تو
بر دشمنان دولت تو چون جهنمست
کم کن ز کار رزم و بیفزای در نشاط
کاقبال تو فزون و بداندیش تو کمست
از من ترا بشارت بادا که : مر ترا
تا حشر ملک مشرق و مغرب مسلمست
شاها ، ترا سعادت واقبال یار باد
اندر خوشی خزان تو چون نوبهار باد
دولت هیشه یاور خوازمشاه باد
نصرة همیشه رهبر خوازمشاه باد
چرخ فلک ، اگر چه تکبر سرشت اوست
چون بندگان مسخر خوازمشاه باد
گیتی بطبع بندهٔ خوارزمشاه گشت
گردون بطوع چاکر خوازمشاه باد
آتش فتاده در همه اوطان مشرکان
از آبدار خنجر خوازمشاه باد
خوارزمشاه در خور تاج جلالتست
تاج جلال بر سر خوازمشاه باد
هر چان بود نشاط تن و آرزوی دل
از سعی بخت در خور خوازمشاه باد
از هر چه هست رفعت خوارزمشاهیش
بیش از ستاره لشکر خوازمشاه باد
نزد حکیم عقل همه کشف مشکلات
از خاطر منور خوازمشاه باد
هر پادشه که خیزد تا روز رستخیز
اندر جهان ز گوهر خوازمشاه باد
پیوسته در مصالح دین و مراد ملک
عون خدای یاور خوازمشاه باد